دو هفته است که برایِ یک قرار ملاقات به رشت رفته‌ای. ملاقاتی را که فراموش کردی به من بگویی. وَ وقتی فهمیدم ۵ آگوست در بروکسل نخواهی بود برایِ هضم سی سالگی‌ام یک مرد را بلعیدم.

 

 

آخر قصه است و خبر نداری . همان جا مانده‌ای. ایستاده ای رو به اِسکِله.
و زیر لب شعری زمزمه می‌کنی از بایرون؛

شتر گران‌ترین بارها را بر دوش می‌کشد
گرگ در سکوت می‌میرد.

 

علیرضاکبیری


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها